2تا نتیجه اخلاقی
دو تا جوجه از بچگی عاشق هم بودند اما وقتی بزرگ شدند دیدن هردوتا شون خروسن(نتیجه اخلاقی تا وقتی جوجه ای عاشق نشو)
گوشت گاو
مشتری: آقا شما مطمئنید که این گوشت گاو است؟
قصاب: بله آقا. تا همین نیم ساعت پیش داشت واق واق می کرد!
از خاطرات طنز آمیز شاه : طنز ایران
از خاطرات طنز آمیز شاه : قرار بود در یکی از شهرهای محروم و در بین مردم عادی سخنرانی کنیم و از مصیبتهاشان بشنویم .خواب و خوراک نداشتیم که چه میشود آنها چقدر از من ناراضی هستند .
من که کاری برایشان نکرده ام.نکند جلوی دوربینهای خبری ما را سنگ روی یخ کنند.
خلاصه آن روز از راه رسید ما برای سخنرانی رفتیم جمعیت زیادی آمده بودند که یکصدا مرا تشویق می کردند همه و همه به جر یک نفر
قیافه هاشان چقدر آشنا گوئی سالهاست با آنها زندگی کرده ام البته همه و همه به جز یک نفرما هر چه می گفتیم آنها تائید می کردند و اظهار رضایت و باز همه و همه به جز یک نفر.
مجلس که تمام شد وزیرالوزرا را پیش خود خواندیم که دستت درد نکند مجلس خوبی بود ولی چرا فکری به حال محافظت از ما نکردی از بچه های گارد جاویدان و نیروی ساواک نیاوردی ؟
اون هم لبخندی معنی دار زدو گفت اینها که دیدی همه از سربازان گارد و ساواک خودتان بودند در لباس مبدل….همه و همه به جز یک نفر
حکایت جذاب مرخصی زن فرمانده پاسگاه ژاندارمری از شوهرش : طنز ایران
می گویند در دوران قبل که پاســگاه های ژاندارمری در مناطق مرزی و روستایی و دور از شهرها وجود داشته و اکثرا ماموران مستقر در آنها از نقاط دیگر برای خدمت منتقل می شدند باید مــدت زیادی را دور از اقوام و بستگان سپری می کردند کما اینکه سفر و رفت وآمد به سهولت فعلی نبوده شاید بعضی مواقع حتی در طول سال هم
امکانی برای مسافرت ماموران به شهر موطن خود پیش نمی آمد و به همین خاطر معدود خانه سازمانی در اختیار فرمانده پاسگاه و برخی ماموران دیگر قرار می گرفت.
همـــسر یکی از فرماندهان پاسگاه که به تازگی هم ازدواج کرده و چندین ماه از زندگیشان دور از شهر و بستگان در منطقه خدمت همسرش می گذشت بدجوری دلتنگ خانواده پدری اش شده بود چندین بار از شوهرش درخواست می کند که برای دیدن پدر ومادرش به شهرشان به اتفاق هم یا به تنهایی مسافرت کند ولی هر بار شوهرش به بهانه ای از زیر بار موضوع شانه خالی می کند. زن که در این مدت با چگونگی برخورد ماموران زیر دست شوهرش و بعضا مکاتبات آنها برای گرفتن مرخصی و غیره هم کم و وبیش آشنا شده بود به فکر می افتد حالا که همسرش به خواسته وی اهمیتی قائل نمی شود او هم به صورت مکتوب و به مانند ماموران درخواست مرخصی برای رفتن و دیدن خانواده اش بکند ، پس دست به کار شده و در کاغذی درخواست کتبی به این
شرح می نویسد:
” جناب …..
فرمانده محترم …
اینجانب …. همسر حضرتعالی که مدت چندین ماه است پس از ازدواج با شما دور از خانواده و بستگان خود هستم حال که شما بدلیل مشغله بیش از حد کاری فرصت سفر و دیدار بستگان را ندارید بدینوسیله درخواست دارم که با مرخصی اینجانب به مدت .. برای مسافرت و دیدن پدر ومادر واقوام موافقت فرمائید .”
” با احترام ….. همسر شما”
و نامه را در پوشه مکاتبات همسرش می گذارد.
چند وقت بعد جواب نامه به این مضمون بدستش میرسد:
“سرکار خانم …
عطف به درخواست مرخصی سرکار عالی جهت سفر برای دیدار اقوام، با درخواست شما به شرط تامین جانشین موافقت میشود .”
فرمانده …
خودتان می توانید حدس بزنید که همسر بیچاره با دیدن این جواب قید مسافرت و دیدن پدرو مادر را زده ماندن در همان محل خدمت شوهر رضایت می دهد
شهامت مرد در دندانپزشکی و از جیب همسر خرج کردن ! طنز ایران
دندانپزشکی
لطیفه های خانوادگی
یارو با زنش میرند پیش دندانپزشک و شروع میکنه به رجز خوانی که:
آقای دکتر بیخود وقتت رو با داروی بیحسی و مسکن تلف نکن، یکضرب دندان را بکش و کار را تمام کن.
دکتر میگه: ایول الله به شجاعت شما، کاش همه مریضا اینطوری بودن! خوب حالا کدام دندانه که درد میکنه؟
طرف به زنش میگه: عزیزم دندان خرابت را به آقای دکتر نشان بده!
...
فرق جالب من و رئیسم
وقتی من یک کاری را دیر تمام میکنم، من کند هستم. وقتی رئیسم کار را طول دهد، او دقیق و کامل است.
-
-وقتی من کاری را انجام ندهم، من تنبل هستم. وقتی رئیسم کاری را انجام ندهد، او مشغول است.
-
وقتی کاری را بدون اینکه از من خواسته شود انجام دهم، من قصد دارم خودم را زرنگ جلوه دهم. وقتی رئیسم این کار را کند، او ابتکار عمل به خرج داده است.
-
وقتی من سعی در جلب رضایت رئیسم داشته باشم، من چاپلوسم. وقتی رئیسم، رئیسش را راضی نگاه دارد، او همکاری میکند.
-
وقتی من اشتباهی کنم، من نادان هستم. وقتی رئیسم اشتباه کند، او مانند دیگران یک انسان است.
-
وقتی من در محل کارم نباشم، من در گشتزدن هستم. وقتی رئیسم در دفترش نباشد، او مشغول انجام امور سازمان است.
-
وقتی یک روز مرخصی استعلاجی داشته باشم، من همیشه مریض هستم. وقتی رئیسم در مرخصی استعلاجی باشد، او حتماً خیلی بیمار است.
-
وقتی من مرخصی بخواهم، باید یک جلسه دلیل و توجیه بیاورم. وقتی رئیسم به مرخصی برود، باید میرفت چون خیلی کار کرده است.
-
وقتی من کار خوبی انجام میدهم، رئیسم هرگز به خاطر نمیآورد.
وقتی من کار اشتباهی انجام دهم، رئیسم هرگز فراموش نمیکند.
حکایت شیرین گور بابای چرچیل!
چرچیل روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر بی بی سی برای مصاحبه میرفت.
هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت
“آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.”
راننده گفت: “نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را
از رادیو گوش دهم”
چرچیل از علاقهی این فرد به خودش خوشحال و ذوقزده شد
و یک اسکناس ده پوندی به او داد.
راننده با دیدن اسکناس گفت:
“گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم اینجا منتظر میمانم”
داستان طنزحکایت داماد و مادر زن
زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.
یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم میزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو 20? نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو 20? نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخری رسید. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت. اما داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟ همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بی ام و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود که روی شیشه اش نوشته بود:«متشکرم! ازطرف پدر زنت» !!
پایان
...
طوطی مدیرارشد
مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد.
صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ??? دلار است.»
مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟»
صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی دارد.»
مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟
صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ???? دلار است. برای اینکه این طوطی هر کاری را که سایر طوطی ها انجام می دهند، انجام داده و علاوه بر این توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را نیز دارد.»
و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسیده و صاحب فروشگاه گفت: « ???? دلار.»
مشتری: «این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟»
صاحب فروشگاه جواب داد: «صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر ارشد صدا می زنند.»
نامه مادر غضنفر به غضنفر
گضنفر جان سلام! ما اینجا حالمام خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش براید مینویسد. بهش گفتم که این گضنفر ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.
وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی صفحه حوادث خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی ?? کیلومتری خانه ما اتفاق میافته. ما هم ?? کیلومتر اینورتر اسباب کشی کردیم. اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد. آدرس جدید هم نداریم.. خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده و اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجا به همون آدرس قبلی بیان.
آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش ? روز طول کشید ،دومیش ? روز . ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید
گضنفر جان،آن کت شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم. آن دکمه فلزی ها پاکت را سنگین میکرد. ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توی کارتن مقوایی برایت فرستادم.
پدرت هم که کارش را عوض کرده. میگه هر روز ???، ??? نفر آدم زیر دستش هستن. از کارش راضیه الحمدالله. هر روز صبح میره سر کار تو بهشت زهرا، چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب میاد خونه.
ببخشید معطل شدی. جعفر جان کفاش رفته بود دستشویی حالا برگشت.
دیروز خواهرت فاطی را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مایو یه تیکه بپوشن. این دختره هم که فقط یه مایو بیشتر نداره،اون هم دوتیکه است.. بهش گفتم ننه من که عقلم به جایی قد نمیده. خودت تصمیم بگیر که کدوم تیکه رو نپوشی.
اون یکی خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نمیدونم بچه اش دختره یا پسره . فهمیدم بهت خبر میدم که بدونی بالاخره به سلامتی عمو شدی یا دایی.
راستی حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصیت کرده بود که بدنش را به آب دریا بندازن. حسن آقا هم طفلکی وقتی داشت زیر دریا برای مرحوم پدرش قبرمیکند نفس کم آورد و مرد!شرمنده.
همین دیگه … خبر جدیدی نیست.
قربانت .. مادرت.
راستی:گضنفر جان خواستم برات یه خرده پول پست کنم، ولی وقتی یادم افتاد که دیگه خیلی دیر شده بود و این نامه را برایت پست کرده بودم
...