دنبال عدالت |
|
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 آذر 11 توسط علی صداقت
| نظر بدهید
یک کمی فکر کن...................
میترسم روزی به نام تمدن به گردن بعضی زنگوله بیندازند! میترسم شلوارهای جین و برمودا کار دستمان دهد و شکلات های انگلیسی دهانمان را ببندد. گاوهای چشم چران آزادانه در خیابان می چرخند پسر خوانده های مایکل جکسون به دانشگاه می روند. انیشتین بی خوابگاه می ماند بوفالو های امریکا خلیج فارس را شخم می زنند. برادرم با پوتین های کهنه ی سربازیش بسیج می شود. مادرم آب و آئینه و قرآن می آورد. پدرم ((فالله خیر حافظا می خواند.)) اما بعضی خاطرشان جمع است. که ناوگان امریکا به استخرهای سرپوشیده شان کاری ندارد. کامبیز خان دوست دارد پسرش را آلفرد صدا کند. آلفرد فکر می کند از دماغ فیل افتاده است. برای همین می خواهد به هندوستان پناهنده شود!!! گیتی گیتار را ترجیح می دهد: سوزی بی آنکه خجالت بکشد نامه ی بوی فرزندش را برای مادرش می خواند. رادیواز ماووت می گوید مادرم آماده می شودبه بهشت زهرابرود. امروزپسر همسایه مان شهید شد اما این باعث نمی شودکه ساسان دوستانشان را به قهوه و اسب سواری دعوت نکند وبرای سگش بستنی نخرد. واین داستان ادامه دارد............................ شعر از :علیرضا قزوه برگرفته از:مجموعه شعر نخلستان تا خیابان
... |