سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنبال عدالت
 
نوشته شده در تاریخ شنبه 88 آبان 23 توسط علی صداقت | نظر بدهید

3- سرداررشیداسلام شهیدمحمدابراهیم همت تولد 1334شهررضا شهادت 1362 جزیره مجنون ((شادی روحش صلوات))

راوی : همسر شهید

 ما اصلاً مراسم نداشتیم. من بودم و ابراهیم و خانواده‌هامان. یک حلقه خریدیم به هزار تومان. ابراهیم هم یک انگشتر عقیق گرفت به قیمت صد و پنجاه تومان. *** صبح روزی که مهدی می‌خواست متولد شود، ابرهیم زنگ زد خانه خواهرش. از لحنش معلوم بود خیلی بی‌قرار است. مادرش اصرار کرد بگویم بچه‌ دارد به دنیا می‌آید. گفتم: نه. ممکن است بلند شود این همه راه را بیاید، بچه هم به دنیا نیاید. آن وقت باز باید نگران برگردد. مدام می‌گرفت: من مطمئن باشم حالت خوب است؟ زنده‌ای هنوز؟ بچه هم زنده است؟ گفتم: خیالت راحت همه چیز مثل قبل است. همان روز، عصر مهدی به دنیا آمد و چهار روز بعد ابراهیم آمد. بدون اینکه سراغ بچه برود، آمد پیش من گفت: تو حالت خوب است ژیلا؟ چیزی کم و کسر نداری بروم برات بخرم؟ گفتم: احوال بچه را نمی‌پرسی. گفت:‌ تا خیالم از تو راحت نشود نه. *** وقتی به خانه می‌آمد دیگر حق نداشتم کاری انجام دهم، همه کارها را خودش می‌کرد. لباس‌ها را می‌شست، روی در و دیوار اتاق پهن می‌کرد. سفره را همیشه خودش پهن می‌کرد. جمع می‌کرد تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه فقط با او بود. *** آن‌قدر مراعات مرا می‌کرد که حتی نمی‌گذاشت ساک سفرش را ببندم و بالاخره یک بار پیش آمد که ساک سفرش را من ببندم. برای اولین بار و آخرین بار. دعا گذاشتم برایش توی ساک تخمه هم خریدم که توی راه بشکند. (گره‌ی پلاستیکش باز نشده بود، وقتی ساکش به دستم رسید.) یک جفت جوراب هم برایش خریدم که خیلی ازش خوشش آمد. گفتم: بروم دو سه جفت دیگر بخرم؟ گفت: بگذار اینها پاره شوند بعد. (وقت خاکسپاری همین جوراب‌ها پایش بود.) تمام وسایلش را گذاشتم توی ساکش، زیپش را بستم، دادم دستش سرش را انداخت پایین گفت: قول بده ناراحت نشوی ژیلا. گفتم: چی شده مگه؟ گفت:‌ ممکن است به این زودی نتوانم بیایم ببینمتان. *** گفت: من ازت شرمنده‌ام ژیلا. تمام مدت زندگی مشترکمان تو یا خانه‌ی پدر خودت بودی یا خانه پدر من. نمی‌خواهم بعد از من سرگردانی بکشی. به برادرم می‌گویم خانه‌ی شهرضا را برایتان آماده کند. موکت کند رنگ بزند تمیزش کند که تو و بچه‌ها بعد از من پا روی زمین یخ نگذارید، راحت باشید. راحت زندگی کنید. *** آخرین بار سه‌شنبه تماس گرفت ساعت چهار و نیم عصر شانزده اسفند. چند بار گفت: خیلی دلم برات تنگ شده، گفت: می‌خواهم ببینمتان. اگر شد که بیست و چهار ساعته می‌آیم می‌بینمتان و برمی‌گردم. اگر نشد یکی را می‌فرستم بیاید دنبالتان. می‌آیید اهواز اگر بفرستم؟ سختت نیست با دو تا بچه. و من با خوشحالی گفتم: «با تمام سختی‌هایش به دیدن تو می‌ارزد. یک هفته گذشت اما نه ابراهیم تماس گرفت و نه آمد. *** ساعت 2 بعدازظهر اخبار اعلام کرد، فرمانده لشکر حضرت رسول (ص) شهید شد. من داخل مینی‌بوس بودم. آبروداری را گذاشتم کنار، از ته دل جیغ کشیدم. جلو مسافرهایی که نمی‌دانستند چی شده. سرم سنگین شده بود از جیغ‌هایی که می‌زدم. *** دلم می‌خواست ببینمش. کشو را آرام‌آرام باز کردند. اما آن ابراهیم همیشگی نبود چشم‌های همیشه قشنگش نبود. خنده‌اش نبود. اصلا! سری نبود. همیشه شوخی می‌کردم می‌گفتم: «اگر بدون ما بروی گوش‌هایت را می‌برم می‌‌گذارم کف دستت. خیلی ازش بدم آمد. گفتم: تو مریضی ماها را نمی‌توانستی ببینی. ابراهیم چطور دلت آمد بیاییم این جا چشم‌هایت را نبینم. خنده‌هایت را نبینم. سر و صورت همیشه خاکیت را نبینم. حرف‌هایت را نشنوم. *** روزهای آخر یکبار به من گفت: دلم خیلی برایت تنگ می‌شود ژیلا، اگر بروم، اگر تنها بروم، و با این کلامش آتش به جانم زد.

 




...

طبقه بندی: صلوات
درباره وبلاگ

ااز مولا علی (ع) سوال شد که میان حق و باطل چه اندازه است ؟ امام (ع) فرمودند : چهار انگشت. امام (ع) دست خود را میان گوش و چشمانش گذاشت و فرمود : هرچه را با چشم دیدی درست است و هرچه را به گوش شنیدی بیشترش نادرست است و دروغ است. خصال الصدوق جلد 1 صفحه 220
آخرین مطالب
آرشیو
موضوعات
پیوند ها
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
کل بازدید : 203016
بازدید امروز :7
بازدید دیروز : 39
تعداد کل پست ها : 90
لوگو دوستان
آخرالزمان و منتظران ظهور
جاده های مه آلود
● بندیر ●
نهان خانه ی دل
وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
««««« آخرالزمان »»»»»
هه هه هه.....
جبهه وبلاگی غدیر
مهر بر لب زده
رقصی میان میدان مین
کانون فرهنگی شهدا
****شهرستان  بجنورد****
آقاشیر
دانلود بازی موبایل بازی موبایل بازی موبایل بازی موبایل
بوی سیب
جاده مه گرفته
شبستان
ختم قرآن ، ختم صلوات --- توشه آخرت
نه/ دی/ هشتاد و هشت
هر چی تو فکرته
کلبه حقیرانه من
پاتوق دخترها وپسرها
« عــــــفـــــــاف و حـــــجــــــاب »
سوادکوهی ریکا
نوستالوژی دل ....
راه و راهنما
پر شکسته
انتظار نور
برو بچه های ارزشی
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
داود ملکزاده خاصلویی
عکس
امیدزهرا   omidezahra
صبح دیگری در راه است ....
PATRIS
حرف های قشنگ
همه رقم  مفت!!!!!
شمیم انتظار
من گذشته من
هر روز به روزیم
صرفا جهت اطلاع
عشق طلاست
هر چی بخوای هست فقط اگر مشکلی داره به خودم بگ&
کلبه تنهایی
دکتر علی حاجی ستوده
تکنیک های تست زنی ، جزوات کنکور ، سوالات دبیرستان و پیش دانشگاهی
خـــوش آمدیــــد....
یا زهرا (س) مدد
باران
اردبیل شهری برای همه
همه چی پیدا میشه ( جک شعر ظنز عکس )
فیلم، کارتون، سریال، موسیقی، پاپ، ایرانی
دانشـــــــــمندی برای تمــــــــام فصــــــــــول
سیمرغ
ترنج
موج آزاد اندیشی اسلامی
زندگی باید کرد...
فاااااصله...
*** تا همیشه با تو ***
سوز و گداز
رایحه ظهور به مشام می رسد! از کجاست؟
امکانات جانبی